درشهرما اعتباررامیفروشند!عاشق عشق خودرامیفروشد!
وقتی که روزگاربرابرباخوب وبدنیست!گنجشک راجای قناری میفروشند!
وقتی برادرهابرادرمیفروشند!صیادهابال کبوترمیفروشند!
دیگرچه جای گله ازدوست؟وقتی که درگلخانه خنجرمیفروشند!
دخترک برگشت چه بزرگ شده بود پرسیدم پس کبریتهایت کو؟ پوزخندی زد... گونه اش آتش بود ، سرخ، زرد... .............. گفتم می خواهم امشب با کبریتهای تو این سرزمین را به آتش بکشم دخترک نگاهی انداخت ،تنم لرزید.. گفت : کبریتهایم را نخریدند سالهاست تن می فروشم......
به نامردی نامردان قسم خوردم
که نامردی کنم در حق نامردان.
تقديم به مادر که سرودن از عشق بدون او هدر دادن واژه است و بس.
براي آنكه هيچ وقت ذره اي از خوبي هايش را سپاس نتوانم گفت: اي كاش مي دانستيم كه هر روز،روز توست. از تو نوشتن، قلمي توانا و هنري بيتا را طلب مي كند كه مرا توان آن نيست. تو بزرگتر از آني كه قلم شكسته چون مني ياراي صعود به بارگاه آسماني ات را داشته باشد و فخر خاكساري درگاهت و رفيع تر از آني كه بتوانم از لذت اغوايش دل بكنم مادر. چه كنم كه بيان حق شناسي سزاوارانه ات را ندارم.انديشه قاصرم و قلم الكنم ناتوانتر از آني است كه بتواند فرشته اي چون تو را بستايد يا به اداي تكليف چشمه اي از درياي والا مقامت را بشايد مادر. چه كنم كه توشه اي بيش از اين در چنته ندارم پس سخاوتمندانه همين دلواژه هاي نارسم را بپذير و هماي سعادت ستايشت را بر شانه هاي لرزانم بنشان مادر. گفتن از كسي كه مدار روح اتگيزترين گل واژه ها در زيبا ترين نوشته ها ،شعرها،قصه ها، سرودها و سخن وري و همه هنرهاي عالم بر محور خورشيد است چه سخت مي بايد. به راستي چگونه مي توان از عالم آدم سخن گفت اما از سمبل همه ي زيباي هايش يعني تو روي برتافت مادر. چگونه بدون الهه هستي بخش وجود تو بايد دل باخت و دلدار بود، ائين مهروزي آموخت و رسم پاكبازي فرا گرفت؟ گونه رفيق توفيق شد و صبوري پيشه كرد و ارج شرف را ميزان زد؟ زنگار روح و جسم را شست و راز روح پرنياني آدمي را بر شاخسار گلستان خلقت دريافت؟ تنها نه به خاطر بهشتي كه به زير پاي توست. نه به خاطر نسلي كه زاده ي توست. نه به خاطر لالايي هاي دلنوازت. نه به خاطر سرشت مهرآگيني و عشق ورزيت. نه به خاطر قلب پاكبازت و زيبايي نازكي خيالت و يا تردي روح دلنوازت. نه به خاطر خونواره ي چشمان اشكبارت. نه به خاطر ... تو را مي ستايم، بلكه مغرورانه منتت را مي كشم. دوسستت دارم و بر تو مي بالم مادر. مي خواهم بداني كه بهار آرزوهايم به كرم ميزباني كريم تو گل افشاني مي شود و رزق و روزي ام از بركت دعاي خلوت تو رونق مي گيرد و خزان روياهايم تنها به جفاي غفلت از تو فرا مي رسد مادر. كاش مي توانستم به خون خود قطره قطره بگريم تا سرسپردگي هم را به خود باور كني و سبزي همه عمرم را فداي يك تار موي سپيدت كنم مادر. كاش نقاب سينه ام را مي شكافتي و به قلبم كه از خون دل توست، مي رسيدي و در واقعيت كوچك من ، حقيقت بزرگ خود را مي يافتي مادر. كاش عمود كمرم مي شكست تا عصاي كج شمشاد قامت خميده ات باشم مادر. و اي كاش........................ مادرهاي رفته جنت مكان و خلد آشيان
اميدوارم همه مادرهاي دنيا سالم و شاد باشند و همه ي
قلبی دارم خسته از تپیدن
مــــی گــــویــنــد ســـــاده ام ..!
مـــی گـــویـــنـــد تــــو مــــرا با یــک نــگــاه ..
یـــک لبـــــخـنـــد ..
بــه بــازی میـــــگیــــری ..!
مــــــی گـــــوینــــد تـــرفنــدهـــایت ، شـــیطنـــت هــــایت ..
و دروغ هایـــت را نمــــی فهمــــم ..
مــــــی گویند ســــاده ام ..!
اما مــــــــن فـــــقــــــط دوســـتـــــت دارم ..،
همیـــــــــن!
و آنــــها ایــــن را نمـــــــیفــــهمنــــد ..!!