مرد کور
تاريخ : پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, | 1:39 | نويسنده : Mehrdad S

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم.



تاريخ : پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, | 1:32 | نويسنده : Mehrdad S

 

دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس **** گاه تو خواهم شد »

***
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست

***
دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
« پس به من قول بده

 که مواظب چشمانم باشي »

 



تاريخ : پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, | 1:26 | نويسنده : Mehrdad S

 

دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....

 

 کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من

 

 زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک

 

برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق

 

 بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی

 




به بودن ها دیر عادت کن............
تاريخ : سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, | 20:30 | نويسنده : Mehrdad S

به بودن ها دیر عادت کن،
و به نبودن ها زود...
آدم ها نبودن را بهتر بلدند...!!!



زنـــــدان
تاريخ : سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, | 20:19 | نويسنده : Mehrdad S

هیچ وقت نفهمیدم که زندان،کدام طرف میله هاست. . . !!



دلیل قانع کننده
تاريخ : جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, | 13:1 | نويسنده : Mehrdad S
مرد میانسالی وارد فروشگاه اتومبیل شد. BMW آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود؛ پس وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد.
قدری راند و از شتاب اتومبیل لذّت برد. وارد بزرگراه شد و قدری بر سرعت اتومبیل افزود. کروکی اتومبیل را پایین داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بیشتری ببرد. چند شاخ مو بر بالای سرش در تب و تاب بود و با حرکت باد به این سوی و آن سوی می‌رفت. پای را بر پدال گاز فشرد و اتومبیل گویی پرنده‌ای بود رها شده از قفس.


ادامه مطلب
داستان جالب زوج سالمند
تاريخ : جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, | 12:51 | نويسنده : Mehrdad S

دریک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می‌کردند.

بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می‌کردند و به راحتی می‌شد فکرشان را از نگاهشان خواند:
نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند.
پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست.
یک ساندویچ همبرگر، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود.
پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد.
سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد.



ادامه مطلب
شیطنت را فراموش نکنید
تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 14:51 | نويسنده : Mehrdad S

شیطنت را فراموش نکنید
 
 حتے اگہ فیلسوف ترین فرد زندگیتان هستید...


کودک درونتان دلش مےگیرد گاهے



تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 14:49 | نويسنده : Mehrdad S

چقدر مي نويسم و خط مي زنم اين روزها

اين روزها خودم را گم كرده ام...



خدایا .... بباران آسمانت را ....
تاريخ : چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, | 23:16 | نويسنده : Mehrdad S

خدایا ....

بباران آسمانت را ....

دلم باران می خواهد .....

تا به زیر قطره های تو .....

 کمی این دل بیاساید .....

بباران آسمانت را .....

به حرفم .. تو .. کمی گوش کن ..

بیا با قطره هایِ عشق ...

من و دل را  نوازش کن ....



بهانه ات برای رفتن چه بچه گانه بود
تاريخ : چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, | 23:6 | نويسنده : Mehrdad S

بهانه ات برای رفتن چه بچه گانه بود

چه بی قرار بودی زودتر بروی

از دلی که روزی

بی اجازه وارد آن شده بودی!




- ویکتورهوگو
تاريخ : دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, | 15:34 | نويسنده : Mehrdad S

من نمیگویم هرگز نباید در یک نگاه عاشق شد اما اعتقاد دارم باید برای بار دوم هم نگاه کرد ...

- ویکتورهوگو



تاريخ : شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, | 19:17 | نويسنده : Mehrdad S

ده لین له دو قوتبی زه وی
شه ش مانگ روژ و شه ش مانگ شه وه
خور نوستووه هه ر له خه وه
ئه ی من له کام قوتبه ده ژیم
که ساله های ساله شه وه
...



تاريخ : شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, | 19:15 | نويسنده : Mehrdad S

اشکهایم که سرازیر می شوند
دیری نمی پاید که قندیل می بندند
عجبــــــــــــــــــــــ
سرد استــ هوای نبودنتــ .



تاريخ : شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, | 19:12 | نويسنده : Mehrdad S

ما به دنیــــــــــا آمدیم
دنیا به مـــــــا نیامد
کبوتر با کبوتر
باز تنهاست...



تاريخ : شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, | 19:8 | نويسنده : Mehrdad S

خیلی سختِ نگه داشتن بغض پشت تلفن . . .!

مخصوصاً وقتی که میخوای نفهمه . . .
هی قورتش میدی . . .هی . . اما آخرم چیکه چیکه اشکات گونه ها تو خیس میکنه!
اون موقع اس که یهو تلفنُ قطع مکنی. . .
بعدشم میگی خودش قطع شد!