بـــــــــــــرو!!!!
ترســــ از هیچ چیز نــــــــــבآرمــــ
وقتیـــــ یقینـ בآرم بیشتر از منـــ
کســـے בوستتـ نخـــــــوآهـــــــב בآشتـ...
بیشتر از منــــ
کســـے طآقتـ کمـــ محلی هآیتـ رآ نـــــــבآرב..
بــــــــــــرو!!!!
ترس برآے چهـ؟؟
وقتے مے בآنمــ
یکــ روز متنفـــــــــــر میشی ـاز کسانیـ کهـ
بهـ خآطرشــــآن مـــَــن رآ از בستـــــ בآבے....
وقـتـی حـس میکـنم
جآیــی در ایــن کرِه ی خآڪـی
تــو نفس میکــشــی و مـن
از هــمآטּ نفـس هآیتـــ ،،، نفس میکشم !
تـو بــآش !!!
هـوآیتـــ ! بـویـتـ ! برآی زِنده ماندنم ڪـآفـــی است …
من همیشه از اول قصه های مادر بزرگ می ترسیدم
و آخر هم به واقعیت می پیوست…
یکی بــــود…یکی نــــــبود…!!!
دیدی که سخــــت نیســـــت
تنها بدون مــــــــــن ؟!!
دیدی صبح می شود
شب ها بدون مـــــــــن !!
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…
فرقی نمی کند
با مــــــن …بدون مــــــن…
دیــــــروز گر چه ســـــــخت
امروزم هم گذشت …!!!
طوری نمی شود
فردا بدون مــــــن !!!…
تو اين زمونه دو نفر هميشه تنهان . . . يكيش دختري كه آرايش بلد نيست يكي هم پسري كه دروغ گفتن بلد نيست
به سیــــــــــــــــــــــــم آخر…
ساز میزنم امشــــــــــــــــــــــــب…!
به کوری چشم دنیــــــــــــــــــــــــا….
که ســــاز مخالــــــــــــــــــــــــف میزنــــــــــــــــــــــــد…
با من….!!!!!!
ببـــیــــــن
این اسمش دلــــــه !
اگر قرار بــــــود بفهمه که فاصله یعنی چــــــــی
اگر قرار بــــــود بفهمــــه که نمیشــــه …
میشد مغــــــــز !
دلـــــه ..
نمی فهمــــــه … !
خواستم اطلاع بدم.. . .
چقدر کم توقع شده ام
نه آغوشت را می خواهم نه یک بوسه نه دیگر بودنت را..
همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست
مرا به آرامش می رساند….
حتی اصطحکاک سایه هایمان…
کاش..
اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره” ؟
و تو جواب میدی خوبم…
کسی باشه محکم بغلت کنه و آروم توی گوشت بگه میدونم خوب نیستی…!
غذایت را سرد می خوری
ناهارها نصفه شب ، صبحانه را شام!
لباسهایت دیگر به تو نمی آیند ، همه را قیچی می زنی!
ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی!
شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد!
تنهـــــــــــــــائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست.
افسوس.....
زندگی ام را به لبخنده کسی باختم که به گریه هایم میخندید....
شیـرینش بغض میکند
ناخن خوار شده است
دلگـیـر است
دستآنش میلـرزد
اتانول میبلعـد
خیرـه ی خیرس بـ….
.
.
.
بگذریـم…
اسم او دیگــر فرـهـآد نیست
جلآد استــ….
تلخـی کن شیریــنم….
گفتی دهانت بوی شیر میدهد…
و…
رفتی …
آهای عشق من …
امشب به افتخار تو دهانم بوی مشروب، بوی سیگار، بوی دروغ میدهد …
برمیگردی ؟؟
قندان خانه را پر کردم از حرف هایت …
تو که میدانی …
من چای تلخ دوست ندارم …
هوس فنجانی دیگر کرده ام …
کمی بیشتر بمان …
"پیشانی ام ... چسبیدن به سینــه ات را میخواهد.. و چشم هایم خیس کردن پیراهنت را... عجب بغض پرتوقعی دارم... مــن امشب .."
این روزا دلت گرفته میدونم
تموم دنیا واست سرابه میدونم
توی اون سینه ی پاک و ناز تو
غم توی دلت نشسته میدونم
رفتنت واسم عذابه میدونم
دیدنت واسم یه خوابه میدونم
میدونم تو میری و من عاقبت میمونم تنها و بی کس
میدونم
تنهـ ــ ــــــایــــﮯ
بـــﮯ خبـــــر نمــﮯ روב
اگر یک روز از زندگی من باقی مانده باشد
از هر جای دنیا چمدان کوچکم را میبندم راه میافتم
ایستگاه به ایستگاه…
مرز به مرز…
پیدایت میکنم ، کنارت مینشینم
بهت میگم تا بی نهایت دوستت دارم…
بگـــذار آغوشم بـــرای همیشه یخ بـــزند .
نمی خواهم کـــسی شـــال گردن اضافی اش را دور گـــردن احســـاسم بیاندازد . . . !
این روزها زیــــــــادی ساکت شــــــــــده ام ،
نمی دانــــــم چـــــــرا حرفــــــــهایم،
به جـــــــــــــای گلو
از چشمهایم بیرون می آیند…
معشوقـــــــــــــه ای پیـــــــــــدا کـــــــــــرده ام به نـــــــــــام روزگــــــــــــار !!!!
ایــــــــــــن روزهــــــــــــا سخـــــــــــت مرا درآغــــــــــــوش خــــــــــویش
به بـــــــــــازی گــــــــــــرفته اســـــــــــت !!!
دلم میخواهد فریاد بزنم بگویم:
من مترسکه خاطرات تو نیستم!
درست مثل دیوانه ای
که اصرار دارد بگوید من دیوانه نیستم
راستی!گفته بودم؟
من دیوانه نیستم .
عجب دنیایی شده..
کوچه ها را بلد شدم.. مغازه ها را..
و رنگ چراغ قرمزها.. حتی جدول ضرب را..
و دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم..!!
اما گاهی میان آدم ها گم میشوم..
آدم ها را بلد نیستم هنوز.
همه را آتش بزن..
دلم را با همه تعلقاتش..
بسوزان!..
شاید نسیم خاکسترش را به تو برساند،..
شاید بتواند به تو بگوید آن چه را که می خواستم و نشد!!
دیدی دلم شکست..
دیدی که این بلور درخشان عمر من..
بازیچه بود..
دیدی چه بی صدا..
دل پر آرزوی من..
از دست کودکی که ندانست قدر آن..
افتاد زمین…
دیدی دلم شکست….
به هرکسی که می رسی ، می گوید :
آدم فقط یکبار عاشق می شود ..
دروغ است …
تو باور نکن …
مثلاً خود من ، هرروز ، دوباره ، عاشقت می شوم …