خسته شدم.لعنت به این زندگی
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, | 21:53 | نويسنده : Mehrdad S

 

لعنت به این زندگی که به هیچ کس رحم نمیکنه

حتی به عاشقا.به هرچی دل میبندیو با تمام وجودت

دوسش داری ازت میگیره یا کاری میکنه که اوون تورو تنها بذاره

خیلی غمگینم تو عمرم این قدر غمگین نبودم خسته شدم ای زندگی بذار برم

من تا چند وقت پیش یکیو خیلی دوست داشتم هنوزم دارم حاضرم تمام زندگیمو بدم تا

برگرده اما این زندگیه نامرد کاری کرد که اون منو تنها بذاره خودش میگفت بهم زنگ میزنه و اس میده اما نداد

دلم میخواد همین الان خودمو بکشم اما نمیشه میخوام با غم عشقم غصه بخورمو بمیرم.نمیدوونم خدااااااااااااااا

چیکاااااااررررررررررر کنننننننممممممم.اگه مردم یکی از دوستامو میگم خبرشو اینجا بده.



هنوز گاهی
تاريخ : پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, | 18:43 | نويسنده : Mehrdad S

همین خوبه که غیر از تو همه از خاطرم می رن
هنوز گاهی سراغت رو از این دیوونه می گیرن
به جز تو همه میدونن واست این مرد می میره
واسه همین جداییتو کسی جدی نمی گیره
همین خوبه
… همین خوبه
… همین خوبه که با اینکه چشاتو روی من بستی
تو چند تا خاطره با من هنوزم مشترک هستی
همین خوبه که آرومی و حس می کنی آزادی
که دست کم تو عکسامون هنوزم پیشم ایستادی
واسه من کافیه اینکه تو از من خاطره داری
به یادشون که میفتی واسه من وقت می ذاری



گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم
تاريخ : پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, | 18:28 | نويسنده : Mehrdad S
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم،
ببرم بخوابانمش! لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود! درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم…
تمام می شود!
بالاخره تمام می شود…


حیف منه که با تو باشم
تاريخ : پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, | 18:20 | نويسنده : Mehrdad S

حیف منه که با تو باشم

که مثل اشکای چشمام فدا شم

رو زمین افتادنم ببینی باز

بزاری بری نتونم پاشم

حیف منه که با قلب خرابم

ببینم روزی رو که نقش برآبم

آرزوهام همه جون به تو دادن

مثل یه عکس تنهای تو قابم



لعنت
تاريخ : پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:, | 23:11 | نويسنده : Asrin

یهِ وقـتـآیـی هـسـت
مثـل عصرای روزِ جـمعـه
دیـگـه هیـچـی آرومـت نـمـیکـنــه
نـه پــوک هـای عـمیـق و عـصبی سیـگار
نـه اهنـگ . . .
نـه فیلـم . . .
نـه گـریـه . . .
نـه داد و فـریـاد . . .
تـوی ی لحظه فقـط یـه نـفـس و عـمیـــ ــــق مـیـکشـی و
هـزار تـا لـعـنـت بـه خـودت !



بيسكويت
تاريخ : دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, | 20:42 | نويسنده : Asrin

گاهی احساس آخرین بیسکویت باقیمانده در یک بسته را دارم

تنها ؛

شکسته ،

و از همه بدتر اینکه :

او که مرا میخواست دیگر "سیر" شده است ...