بعضــی اشــکهــــا
تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, | 11:36 | نويسنده : Mehrdad S

بعضــی اشــکهــــا هستند
بــــی دلیل
بـــی بهانـــه
یـــک دفعـــه
نصفـــــ شبــی

عــجیب ، آدم را آرام مـیکنند . .



ازدست دادن........
تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, | 11:32 | نويسنده : Mehrdad S

ما میترسیم ، اونی که دوس داریمو از دست بدیم !
بــه خـاطــر هـمـیـن ایـنـقـدر کـارای احـمـقـانـه انـجــام مـیـدیـــم ،

که زودتر از دستش میدیم ... !!!



نامه دهم: پرواز يار
تاريخ : دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:, | 19:29 | نويسنده : Mehrdad S

نامه دهم

پرواز يار

كمك كن تا فراموشت كنم يار

كمك كن دور از آغوشت كنم يار

كمك كن عشقي كه از تو گرفتم

بيارم گردن آويزت كنم يار

مي دانم پرواز در پيش داري فقط مرا فريب مي دهي كه اگر با تو تماس نگيرم كار دست خودت مي دهي. تو دست مرا خواندي، تو فهميدي كه خيلي دوستت دارم. مي دانم فقط با حيله هاي مختلف مرا و حجم عشق مرا مي سنجي و...، بگذار چيزي را به تو بگويم، من دوست ندارم بدهكار كسي باشم نه از لحاظ مادي و نه معنوي و خود هم ميداني كه تا امروز شرمنده ات نيستم و هيچ حركت ناشايستي از من سر نزده و بعد از اين هم سر نخواهد زد.

اگر با هم بوديم يا نبوديم با سربلندي بود نه سرافكندگي.

من آن گلبرگ مغرورم كه مي ميرم ز بي آبي

ولي با خفت و خواري پي شبنم نمي گردم

...

 



سیگار
تاريخ : یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:, | 14:28 | نويسنده : Mehrdad S

گفت:اینقدر سیگار نكش میمیری. . .

گفتم:اگه نكشم میمیرم. . .

گفت:اگه بكشی با درد میمیری. . .

گفتم:اگه نكشم از درد میمیرم. . .

گفت:هوای دودی جلوی درد رو نمیگیره. . .

گفتم:هوای صاف جلوی مرگو میگیره؟. . .

یه كم نگاهم كرد و گفت:بكش. . . 



قانون
تاريخ : یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:, | 14:13 | نويسنده : Mehrdad S

شاید قانون دنیا همین باشد!

تو صاحب آرزویی باشی...

که شیرینی تعبیرش از آن دیگریست...

 



مشترك مورد نظر در دسترس نميباشد.......
تاريخ : یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:, | 14:5 | نويسنده : Mehrdad S

در دسترس بودنت دیگر برایم ارزش ندارد...

اکنون نه مشترک هستی؛

نه مورد نظر...!!!



خیلی دیره..................
تاريخ : یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:, | 13:54 | نويسنده : Mehrdad S

وقتی خیلی دیره که تازه میفهمی اونی که...

از همه ساکـــت تر بود

بیشتر از همه دوستـــــت داشت.

ولی تو حواست به شیرین زبونی یه عشق دروغی بوده!

 

 



درد دارد
تاريخ : یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:, | 13:47 | نويسنده : Mehrdad S

درد دارد وقتی:

همه چیز را میدانی و فکر میکنند نمیدانی

و غصه میخوری که میدانی...

و میخندند که نمیـــــدانی!

 



دوست داشتن...................
تاريخ : یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:, | 13:5 | نويسنده : Mehrdad S

دوست داشتن جسارت میخواهد

عشق ورزیدن لیاقت



رویای با تو بودن
تاريخ : یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:, | 12:53 | نويسنده : Mehrdad S

گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم

گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم

گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم

------------------------------

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتنت
و...و من همچون غربت زده ای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت



باور تلخ نبودنت...
تاريخ : یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:, | 12:42 | نويسنده : Mehrdad S

باور تلخ نبودنت...

تاوان کدامین اشتباه بود؟

تو گفتی بمان و من ماندم...

اکنون که تو رفته ای...

من در کوچه های تنهایی به انتظار برگشت تو به بی کسی

خود خیره شده ام...

و نمیدانم اخر چه خواهد شد...

میروی و من نگاهت میکنم...

تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو...

یک عمر برای گریستن وقت دارم...

 اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقیست...

و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم



نامه تنهایی
تاريخ : شنبه 28 مرداد 1391برچسب:, | 14:57 | نويسنده : Mehrdad S


از چه بگويم؟
 از تنهايي ام؟
از اينکه با يک قلب شکسته به آسمان نگاه مي کنم
 و از خداي عاشقان مي خواهم که تو را سلامت نگه دارد؟
به آيينه ي چشمانم نگاه کن و رقص اشک را درآن ببين....
ا شک ا شک ا شک.
مرحبا
 ا شک که لحظه اي تنهايم نگذاشت.
وقتي هيچ قاصدکي از جانب تو بر لب پنجره ي اتاقم ننشست،
من در خود شکستم اما تو صداي شکستنم را نشنيدي.
در کجا بخوانمت
در کدام ديار تو را جستجو کنم و در کنار کدام ستاره قرار گيرم تا تو را ببينم؟
آه!
 امان از دل.
 نازنينم بدان و آگاه باش که
هر کجا باشي دلم روانه ي توست.....
مي دانستم روزهاي با تو بودن در گذر است
 اما نمي خواستم باور کنم که روزهاي بي تو بودن هم
خواهند آمد.

تو به من مي گويي :
بي دليل خودت را اذيت و ناراحت نکن در حالي که نمي داني  ..
.. غصه ي بي تو بودن بزرگترين دليل براي احساس دلتنگي کردن من است.

آشفته ام آشفته.
تنهايم تنهايِ تنها،
تنهايي بهتر از هر کس ديگر مرا مي شناسد.
با تنهايي آشنا ترينم اما تو......
تو صدايم کن که تنها هستم.
اگر به نظر تو
تمام حرفهاي من بهانه ست حق با توست
آخه همه اش بهانه ست يه بهانه ي عاشقونه........
تو حق انتخاب داري اما حق نداشتي وقتي مرا دوست نداشتي اين موضوع را از من پنهان کني.

آري از تو گِله دارم.

حالا با خود مي گويم
حتما تو آن روزها با خودت مي گفتي:

 "" مي توان او را عاشق کرد بي آنکه او را دوست داشت . ""

ساده لوحي ام را باش؛

 هر کسي مي آيد با خود مي انديشم اين يکي شايد تو باشي ..
خوش به حال اون کسي که براي تو از همه بهتره .
 کاش مي دانستم چه کسي قلب تو رو دزديد ..
من قلبم را ميان دستان تو جا گذا شته ام
 و نگاهم را در اميد باز آمدنت.

*****

من مگه گفتم فراموشت کردم ؟؟!!
میدونی خودت تا به حال چند بار بهم این جمله رو گفتی ؟؟؟
خوبه دیگه !!!
بی معرفتم شدیم
تو این مدت همش تک و تنها بودم


بعضی وقتا که اس ام اس هم میدی هنوز سلام نکرده خدافظی میکنی !(خیلی حالم گرفته میشه)


اگه  واقعا عاشق هستی , یه عاشق هیچ وقت کاری نمیکنه که معشوقش ناراحت بشه
راستش تو این مدت منم خیلی ناراحتت کردم ولی به اندازه شما نه !!!!!!!!!!!!!!

شما  حتی حاضر نیستی برای یه مدت کوتاه باهام باشی

 

 


اگه میخوای که امسال جای خوبی قبول بشم ....

 


خدانگهدار گلم



تولد تو
تاريخ : شنبه 28 مرداد 1391برچسب:, | 13:33 | نويسنده : Mehrdad S

حس عجیبیست در این لحظات خاص برای معشوقی خاص نوشتن.لرزش دستانم که با قاه قاه خندشان شور و احساسشان را بیان که نه پنهان می کنند نوشتن را برایم مشکل می کند آخر این مستی ماورای بیان است و گاهی ادراک

بالاخره این لحظه رسید،ستاره هایی که به نشانه ی نزدیک شدن به این روز می کشیدم آنقدر شد که بتواند برق چشمانت را که نه سایه ات را تداعی کند  و این یعنی خورشیدی بالا آمده که سایه ای هست.

زیبای من طلوعت،بهارت ،شکفتنت ،لمس بودنت ،تبلور حضورت ،... نه خیلی ساده تولدت مبارک.

در این یکه زمستانی، خوب یک شدی شاید هم یک کردی وقتی که با تولدت در این روز بقیه روزهای سال را حسرت به دل گذاشتی و منت را گذاستی بر سر این روز؛هرچند که تو آنقدر مهربانی  که می گذاری هر سال یک روز هفته مزه کیک تولدت را بچشد و امسال برشی از مهربانیت به سه شنبه رسید اگر بشود کوچکش کرد.

راستی نکند بجای کیک تولدت رشته ی عشقم و زنجیر عمر مرا ببری ولی اگر آنرا هم بریدی هوای دستانت و هوای هوایی نشدنت را داشته باش من سرخ شده ام که دستان تو نشوند.

داشتم می گفتم که چگونه با ساختن تولدت با آن، قدم بر چشم زمستان گذاشتی؛ پاییز دق نکند خوب است .

تو وقتی آمدی که در شب آخر پاییز تمام عاشقانت را شمردی و ثابت کردی که با یک گل بهار که هیچ زمستان هم می شود .

رسم عاشقیست تبریک یلدا ولی تو با بزرگ شدنت آنرا هم مثل من چنان کوچک کردی که دیگر به چشم نیاید و همه تو را بهم تبریک بگویند بجای یلدا

امسال واقعه ای نقره ای افتاد.خورشید تولد تو دست ماه تولد من را گرفت و به خودش نزدیک کرد ولی نه خیلی نزدیک آخر ماه از خورشید نور می گیرد ولی تاب سوختن در آن را ندارد.

من نفهمیدم امسال به کدام دلیل تولدت را بی من ساختی .همیشه فکر می کردم چه کسی بهتر از من می تواند جشن بگیردش ولی می بینم که برای درک عظمت لحظه ای که به نام توست باید خیلی بزرگتر بود بزرگداشتش که دیگر هیچ.

ولی بیکار نمی شینم، من به نیت پاک هفده شدن تو هفده پروانه را می خندانم،هفده بوسه را سوار هفده قاصدک می کنم ،هفده آه را به سمت کسی که تو را در اول زمستان به من داد پرمی دهم.

،هفده غنچه را می بویم، هفده شمع را و هفده بار دلم را آب می کنم و هفدههزار بار با هفده اسپند که چشمت نزنند می گویم:

نازنینم،تولدت مبارک.

نامه که قابل نداره اما همش واسه خودت

                                                            فقط نوشتم اینا رو به خاطر تولدت

                                                                کسی که هر روزتو را به خودش تبریک می گوید

 



من درد دلم را مینویسم...
تاريخ : پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, | 23:11 | نويسنده : Mehrdad S

مینویسم از یک عمر پر از عشق، عشقی که با تو پایانی ندارد
دلم برای دفترم تنگ شده ، دفتری که پر از خاطرات با تو بودن است
من هنوز هستم و خواهم ماند ،من هنوز به پای تو نشسته ام و هنوز هم قلبی بااحساس در سینه دارم
چه باشم چه نباشم عاشقت می مانم ، مهم این است که هستم و در غربت فاصله ها نشسته ام
نشسته ام به انتظار طلوع پایان فاصله ها
تو دلت میگیرد و من نیستم ، من دلم میگیرد و تو نیستی
من تحمل میکنم، تو اشک میریزی ، من به انتظارت میمانم، تو بهانه مرا میگیری
همین است عشق بی پایان ما ، همین است داستان زندگی ما
من درد دلم را مینویسم ، چه کسی بخواند ، چه نخواند
من به عشق تو مینویسم ، چه بخوانی چه نخوانی
مهم این است که قلبم دائم در حال تکرار آنهاست.



انتظار سرد
تاريخ : پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, | 23:5 | نويسنده : Mehrdad S

قلبی در این سو در گوشه ای تنهای تنهاست و به انتظار تو است …
به عشق تو این روزهای سرد و نفسگیر را می گذراند و به امید دیداری دوباره با تو
لحظه های پر از دلتنگی و تنهایی را پشت سر می گذارد…
قلبی در این سو دیوانه تو است و بدجور دلتنگ آن قلب مهربان تو است ….
لحظه ای به یاد این قلب عاشق من هم باش که در انتظار تو هنوز تنهای تنها نشسته است و از غم دوری ات چشمهایش بارانی است …

مشاهده کامل متن در ادامه مطلب



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, | 22:57 | نويسنده : Mehrdad S

چشمانم چه گناهی کرده اند که باید این همه اشک بریزند …
دستهایم چه گناهی کرده اند که باید این همه از سردی نا توان باشند…
پاهایم چرا باید این همه خسته و نا توان باشند…
چهره ام چرا باید این همه پریشان و غم زده باشد…
قلبم چرا باید شکسته و پر از شور و التهاب باشد…
دلم چه گناهی کرده است که باید در قفس دلی دیگر اسیر باشد…

بقیه این متن درادامه مطلب...



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, | 22:55 | نويسنده : Mehrdad S

مرده شور آن چشمانت را ببرند
که از این همه آبی دریا
فقط لکه های نفتش را پذیرا شده است...
مرده شور آن نگاه هایت را ببرند
که از این همه شوری دریا
تنها نگاه معصومانه پرندگان را بر خویش گرفته است
آخ که من پشت پلک هایت چقدر منتظر میماندم
تا باز لحظه ایی در نگاهت بنشینم
من در پی نگاه تو میدویدم و تو از من دریغ میکردی
مرده شور خجالت نگاهت را ببرند
که من محو نگاهت می شدم
بی اختیار ،با تمام وجود
مرده شور آن همه ناز که از طبعت به ارث برده ایی انگار
برای دل من تصویری زیبا تر از خنده های شکلاتی تو نبود
رنگ زیبای ساحل در وجودت پیداست
کاش در سکوت بین ما لرزشی میشد
کاش فاصله نگاه مان به بازدم نفس هایمان میرسید
به جایی به نزدیکترین جای این گره
مرده شور خودت را ببرند
با این که می دانی دلم برایت تنگ می شود...
با این که می دانی دوستت دارم...



تنها گذاشت و رفت...
تاريخ : پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, | 22:35 | نويسنده : Mehrdad S

هنوز داغم نمیفهمم دوباره پشت پا خوردم
بهم میگفت دوسم داره، گذاشت و رفت و جا خوردم
مثل یه آدم گیجم، به یه نقطه شدم خیره
ازم دلخور نبود اما، چرا نگفت داره میره

مشاهده ادامه این متن در ادامه مطلب



ادامه مطلب
نامه نهم: خلوت با دل...
تاريخ : پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, | 22:27 | نويسنده : Mehrdad S

 

نامه نهم

خلوت با دل...

به چه مشغول كنم ديده و دل را كه مدام

دل تو را مي طلبد، ديده تو را مي جويد

خدايا، من از دست اين دل خسته شدم، كسي نيست به دل بي صاحب من بگويد او رفته، او يك غريبه بود، ديگر چرا نگرانش هستي او دوستت داشت ولي عاشقت نبود.

باز اين دل بازيگوش از من مي پرسد: حالا حرفهايش را، درد هايش را به كه مي گويد؟ آيا با كسي ازدواج مي كند؟ آيا...

خدايا، من كه از او خداحافظي كردم و به او گفتم كه بهتر است ديگر هم را نبينيم چرا اين دل نمي فهمد. اي دل ديگر به تو ربطي ندارد كه او با چه كسي ازدواج مي كند، آيا كسي را براي درد دل دارد يا نه.

تو هنوز هم مي خواهي مثل گذشته سنگ زيرين آسيابش باشي، هنوز مي خواهي بي بهانه دوستش داشته باشي اما تا چه وقت؟! تو خود را فداي او كردي، به بهانه ي دوست داشتن او زنده بودي چه عايدت شد؟!

...

 



سوختم در عشقت...
تاريخ : چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, | 23:29 | نويسنده : Mehrdad S

چه زیبا گفتم دوستت دارم
چه صادقانه پذیرفتی
چه فریبنده آغوشم برایت باز شد
چه ابلهانه با تو خوش بودم
چه کودکانه  همه چیزم شدی
چه زود به خاطره یک کلمه مرا ترک کردی
چه ناجوانمردانه  نیازمندت شدم
چه حقیرانه واژه غریبه خداحافظی به من آمد
چه بیرحمانه من سوختم



التماس نکن ! دیگر نمی مانم...
تاريخ : چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, | 23:26 | نويسنده : Mehrdad S

ماندم و باور نکردی ، ماندی و در حقم بی محبتی کردی ، رفتی و شکستم
دوباره آمدی و من شکسته لحظه ای شکفتم ، دوباره پرپرم کردی ، ریشه ام را از جا کندی و راحتم کردی….

مشاهده در ادامه مطلب



ادامه مطلب
عشق بر باد رفته (متن عاشقانه)
تاريخ : چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, | 23:19 | نويسنده : Mehrdad S

زمانی بود که در دلم نشستی ، با تمام وجود دلم را شکستی،رفتی و آن روزها گذشت ، نه یادی کردی از من ، نه گرفتی سراغی از دل من ، یادم می آید  لحظه رفتنت گفتی دیگر نه تو نه من!

نمیخواهم بازگردم به گذشته ، باز هم مثل گذشته تکرار میکنم که گذشته ها گذشته اما شاخه ای که شکسته ، دیگر نشکفته…. دلی که شکسته دیگر به هیچ دلی ننشسته…

چه دلتنگی هایی کشیدم ، چه تلخی هایی چشیدم ، هر چه میرفتم ، نمیرسیدم، هر چه نگاه میکردم ، نمیدیدم...



ادامه مطلب
نامه هشتم: شكوه هاي شبانه من
تاريخ : چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, | 13:50 | نويسنده : Mehrdad S

نامه هشتم

شكوه هاي شبانه من

هر لحظه برايت مي ميرم تا حدي كه نفهميدم كي و چه موقع زندگي كنم.

ببين خيلي وقت است، از سالهاي دور كه بر اين درب مي كوبم، ولي جوابي قانع كننده نمي شنوم. اگر كسي داخل خانه نيست چرا چراغش روشن است چراغي كه در تاريكي سو سو مي زند و مرا به سوي خود مي كشد، اگر كسي داخل هست چرا درب را به رويم نمي گشايد. انتظار، آه! انتظار چه كشنده و سرطان آور است.

چشمت مي خواند مرا عاشق مي داند مرا

ترسم اين عشق آخر در خون غلطاند مرا

ليلاي من، آخر مرا تا به كجا مي بري؟ اي گل خوشرنگ من، كجا مي خواهي ببري و رهايم كني تا گم شوم، ويران شوم و محو شوم. اگر نمي خواهي با من بماني رهايم كن، تا همين جا هم ريسمان نامرئي را كه به قلبم تنيده اي، ابريشمي و سخت است و رهايي از آن محال. حتي وقتي كه نقش جسم تو در زندگي ام بسيار بي رنگ شود باز هم رهايي از آن محال است. من عشق را از تو گدايي نمي كنم، نمي گويم دوستم داشته باش چون، معمولا به گداها چيز خوبي نمي دهند.

عزيز من ، غصب كردن كه شاخ و دم ندارد، تو آمدي و دل مرا غصب كردي، الان هم جا خوش كردي و هر كاري مي كنم بيرون نمي روي يا با من بمان يا از دلم برو.

آيا دوست داري خواري و ذليل شدنم را ببيني، آيا دوست داري به پيشت به پوزكي افتم، مي دانم تو اين را مي خواهي ، باشد آنقدر مي خواهمت كه اگر بدانم خوارشدنم تو را  رضاء مي كند خوارت مي شوم، آري حاضرم تن به ذلالت دهم تا تو خوشحال باشي...



تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, | 23:21 | نويسنده : Mehrdad S

بعضی هارو باید از تو رویاهات بکشی بیرون
محکم بغلش کنی
بعد آروم در گوشش بگی:
آخه تو چرا واقعی نیستی لا مصب...



آدم های ِ ساده
تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, | 23:14 | نويسنده : Mehrdad S

 

می دانی ..؟

آدم های ِ ساده

ساده هم عاشق می شوند

ساده صبوری می کنند

ساده عشق می وَرزَند

ساده می مانند

اما سَخت دِل می کنند

آن وقت که دل ِ می کنند

آدم های ِ ساده . . .



گاهی وقتا ..............
تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, | 23:3 | نويسنده : Mehrdad S

همیشه با بدست آوردن اون کسی که دوستش داری نمی تونی صاحبش بشی ، گاهی وقتا لازم هست که ازش بگذری تا بتونی صاحبش بشی
همه ما با اراده به دنیا می آییم با حیرت زندگی میکنیم و با حسرت میمیریم این است مفهوم زندگی کردن
پس هرگز به خاطر غمهایت گریه مکن و مگذار این زمین پست شنونده آوای غمگین دلت باشد
افسوس... آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم آن زمان که دوستمان دارند لجبازی میکنیم و بعد...برای آنچه از دست رفته آه می کش
یم



قلب يخي
تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, | 22:28 | نويسنده : Mehrdad S

زیر بارون نفساتو دوستدارم، بوی خوب تو رو بارون میگیره

با تو زندگیم چه رویایی میشه، با تو این قلب یخی جون میگیره

دوستدارم تموم لحظه هامو با تو باشم، دوستدارم که دست گرمتو بگیرم

دوستدارم تموم خاطراتم با تو باشه، دوستدارم تو انتظار تلخ تو بمیرم

دوستدارم فقط چشاتو وا کنی، تا ببینی که چقدر دوستدارم

همه خوبیاتو باور میکنم، نمیتونم بی تو طاقت بیارم

 



نامه هفتم: تو رفتي و با او پرواز كردي...
تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, | 15:23 | نويسنده : Mehrdad S

نامه هفتم

تو رفتي و با او پرواز كردي...

تو به من زنگ زدي كه خانواده ات تو را تحت فشار گذاشته اند. تو برايم گفتي كه پسر همسايه مزاحمت شده. تو برايم گفتي كه خانواده صاحبخانه براي پسرشان تو را مي خواهند و شكوه كردي از برادرت كه تو را و گوشي ات را كنترل مي كند. اول خودم را به نفهمي زدم و به تو گفتم برو و سرت را گرم كن، تو هم اطاعت كردي و رفتي در كلاس آموزشگاه آرايش ثبت نام كردي. باز گفتم مطالعه كن، كلاس گيتار برو و...

اما افسوس كه اينها هم راهي نبود براي رهايي، بهانه اي بود براي پرواز. حق داري، سن ازدواجت رسيده و بايد ازدواج كني. تو ميخواستي من خودم را كنار بكشم، باشد من پا كنار مي كشم آخه من در حد تو نيستم. احساس ميكنم كه خودت هنوز در شكي كه مرا مي خواهي يا نه، اگر اينطور باشد بايد در مقابل خانواده ات بايستي و بگويي كه چه كسي را دوست داري اما تو وسط طناب را گرفته اي و از دست من كاري ساخته نيست. آري حقيقت ما آدمها در آن چيزي نيست كه مي گوئيم، بلكه در چيزي است كه نمي گوئيم.

من به تو نمي گويم تا ابد در كنار من بمان و در پي سرنوشت نرو، هرگز از تو نمي خواهم كاروان خسته هميشه مسافرت را در كنار بركه من اطراق ده، نه تو بايد بروي به دريا و اقيانوس برسي كه در كنار بركه آرامش نيست و امكاناتي براي استراحت فراهم نيست.

هرگز از تو نمي خواهم چشمهايت را به روي من نبندي، فقط انصاف داشته باش، من نخواستم كه تو بيايي اما تو آمدي و تمام وجود مرا تسخير كردي و بر ديوارهاي سنگي آن يادگارهايي را حك كردي كه تا من زنده ام و تا دنيا دنياست باقي خواهد ماند.

من از تو عاجزانه مي خواهم مرا كه در اوج عشق هستم كنار بگذار. هنوز دوستم داري، عاشقم هستي كنار بگذار. آري اگر هنوز پرستوي كنج قلبت هستم و در آن لانه گزيدم. پس به يكباره مرا كنار بگذار نه ذره ذره.

آري از تو مي خواهم مرا به يكباره از كنج قلبت بيرون كني نه كم كم و ذره ذره از قلب و حياط دلت جارو كني و مكانم را آرام آرام به ديگري بسپاري زيرا آن وقت من خواهم مرد...

 



داستان عاشقانه بسیار زیبا و غمگین ( حتما بخوانید )
تاريخ : دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, | 16:24 | نويسنده : Mehrdad S

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازندهپسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

در ادامه مطلب...........................



ادامه مطلب
پیرمرد عاشق!
تاريخ : دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, | 16:18 | نويسنده : Mehrdad S

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را مي شناسم

نظرتو بگو



تنها راه رسیدن
تاريخ : دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, | 15:56 | نويسنده : Mehrdad S

 

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

 

 

 

 

 

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

 

 

 


 دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

 

 

 

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

 

 

 

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند

 

 



يك نامه به كسي كه آمد منو عاشق كرد ورفت........
تاريخ : یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, | 23:12 | نويسنده : Mehrdad S

نامه پنجم

تو رفتي و من ماندم

يك روز به محل كارم آمدي، دلم فرو ريخت، تو گريسته بودي، مژگان تو به شبنم نشسته بودند و بغض غريبي در گلويت لانه كرده بود. تو برايم گفتي كه بعد از فوت مادرت، پدرت ازدواج مجدد كرده و رفتار نامادري با شما سازگار نيست و تو بايد مي رفتي، آره مي رفتي اصفهان كنار خواهر و برادرت.

و من چه خراب شدم، ستون خانه عاشقانه ام فرو ريخت و چه سخت در سكوت به آوار شدن ديوار هاي خانه ي عشقم گوش فرا دادم. وقتي قبل از رفتن به اصفهان براي آخرين بار با هم بيرون رفتيم، هر دو حال عجيبي داشتيم، من مي خواستم وجودت را بكاوم و ببينم آثار عشقي جز عشق من در وجودت رخنه كرده و تو هر بار با صداقت گفتي كه هيچكس در زندگي ات وجود ندارد. با هم در خيابان هايي در تهران پارس دور زديم و طولي نكشيد تو حالت بد شد. هيچكدام ياراي حرف زدن نداشتيم، من سكوت كرده بودم زيرا بغض نمي گذاشت حرفي بزنم و تو نيز سكوت كرده بودي، نمي دانم شايد به خاطر آينده مبهمي كه در انتظارت بود و شايد به خاطر دوري از من و شايد...

 



تاريخ : شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, | 23:43 | نويسنده : Mehrdad S

هر صدا و هر سکوتی،اونو یاد من میاره
میشکنه بغض ترانه،غم رو گونه هام میباره
از همون نگاه اول،آرزوی آخرم شد
حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد
دلمو از قلم انداخت،اونکه صاحب دلم بود
منو دوس داشت ولی انگار،اندازش یه ذره کم بود
از همون نگاه اول،آرزوی آخرم شد
حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد



به خاطر تو .........
تاريخ : شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, | 23:39 | نويسنده : Mehrdad S

به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو



تاريخ : شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, | 23:25 | نويسنده : Mehrdad S

 

ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست
چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست

از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام
ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست



عشق نهایی
تاريخ : شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, | 23:23 | نويسنده : Mehrdad S

 

چشمانم دیگر خسته اند

          از بس چشم به در دوخته اند

                    از بس چشم به انتظار تو بوده اند

چشم به انتظار تو

          انتظار آمدن تو

                  انتظار دیدن تو

پس بیا....که زنده بودنم وابسته است به زنده بودن و دیدن تو!!

 

 



خیلی گرفته ...
تاريخ : شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, | 22:46 | نويسنده : Mehrdad S

خدایا ...

یا برگردون عقب !!

بزن بره جلو !!

اینجای زندگی دلم خیلی گرفته ...

خیلی!!



نامه چهارم: گلايه و شكوه از معشوق
تاريخ : شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, | 16:12 | نويسنده : Mehrdad S

نامه چهارم

گلايه و شكوه از معشوق

مي داني چيست ليلا جان، من ميگويم دوستي مثل ايستادن روي سيمان خيس است كه هرچه بيشتر بماني رفتنت سخت تر مي شود و اگر رفتي جاي پاهايت براي هميشه به جا خواهد ماند.

عزيزم، مشكل من با تو اين است كه من تا زانو در سيمان فرو رفته ام، بيا مرا با خود ببر وگرنه خواهم مرد، بيا و فرياد من را بشنو. من كوريه بهشتي نمي خواهم، من نعمتهاي دنيا را نمي خواهم، تو را وبس.

بايد بداني تا با مني خود را در عرش مي بينم و از آن بالا به افق هاي دوردست مي نگرم.

مي داني كه با تو آينده ام را روشن مي بينم و بي تو رو به زوال مي روم و تاريك مي شوم، تاريكتر از رنگ گيسوان تو. باور كن من پريشان پريشانم.

ليلاي من، تو براي من بزرگتر از آن هستي كه همه مي گويند. تو تنها كسي هستي كه اشكهاي مرا ديدي و شخصيت اشكان را خلق كردي. بگذار اعتراف كنم از روزي كه به زندگي من وارد شدي شيوه اي براي دستيابي به روحم يافتي كه قبل از تو كسي نتونسته بود با قلب من چنين كاري كند و آن را فتح نمايد. تو قلبم را فتح نمودي آنقدر كه تو را از همه كس و همه عالم و حتي خودم بيشتر دوست دارم و هرگز تو را از دست نخواهم داد، آري هرگز تو را نخواهم يافت.

به ميكل آنژ مجسمه ساز گفتند: چه پيكر زيبايي تراشيدي، عجب شاهكاري! او در جواب گفت: من كاري نكردماين پيكر در دل سنگ وجود داشت، من فقط كشفش كردم. و تو محبوب من آن پيكري هستي كه در وجودم پنهان بودي. سالها پيش، خيلي سال پيش فقط بايد مي ديدمت تا در درونم خود را آشكار مي ساختي. بگذار امشب تهديدت كنم، من تو را مي خواهم و تا به دستت نياورم آرام نخواهم گرفت. پس بيا جام يكديگر را پر كنيم و از جام هم ننوشيم زيرا دنيا ارزش آن را ندارد.

ادامه مطلب...



همیشه خودت باش
تاريخ : جمعه 20 مرداد 1391برچسب:, | 23:44 | نويسنده : Mehrdad S

بزرگترین اشتباه یک مرد اینه که به مرد دیگه ای فرصت ایجاد لبخند روی لبهای زن مورد علاقه اش رو بده

 

 همیشه خودت باش ، کسی‌ که تو را دوست داشته باشد، با تو میماند، برای داشتنت می‌جنگد...
اما اگر دوستت نداشته باشد، به بهانه‌‌ ای می رود

 


بــه سـلـامـتـی اونــی کــه هـمـیـشـه راسـتــشو مـیـگـه . . .
نه اونی که برا آروم کردنت مثه سگ دروغ میگه

 



سرم را روی شانه ات بگذار
تاريخ : جمعه 20 مرداد 1391برچسب:, | 23:40 | نويسنده : Mehrdad S

خدایا وقتی دلت میگیره چیکار میکنی؟؟

میری یه گوشه میشینی و گریه میکنی؟؟
هی با نگات بازی میکنی که یادش بره میخواسته گریه کنه؟؟
یه لیوان آب میخوری که بغضت و بفرستی پایین؟؟
یادت میاد که خدایی و همیشه باید تنها باشی؟؟؟
خدایا نمیدونی من این روزا چقدر خدا بودم...

 

 سرم را روی شانه ات بگذار
تا همه بدانند
" همه چیز "
زیر سر من است ...

 

تمام روزهایی که سرگرمیت بودم ، زندگیم بودی.



شارژ ایرانسلم
تاريخ : جمعه 20 مرداد 1391برچسب:, | 23:37 | نويسنده : Mehrdad S

میـــــدانی تنـــــــهایی کجایش درد دارد؟
انکــــــــــــارش...

 

 

من تمام راه را
با سر ندوئیدم
که تو را در آغوش او ببینم ...!

 

 

نبودنت را از روی خط ایرانسلم می فهمم که مدت هاست نیازی به شارژ مجدد ندارد!!!


قـــرارمـان همــان جـای همیــشـگی...!
تاريخ : جمعه 20 مرداد 1391برچسب:, | 23:27 | نويسنده : Mehrdad S

اونجا رو نمیدونم ولی اینجا هوا بدجوری دو نفرس
ولی میدونی چیه , به درک که هوا دو نفره شده تنهایی قدم زدن یه فازه دیگه میده !!
چقدر بد که نمی تونم خوب دروغ بگم

 

خدایا کاش قیامتت همین امروزبود...چون وقته رفتن به من وعده دیداربه قیامت رو داد

 

 

قـــرارمـان همــان جـای همیــشـگی...!
.

.


فــقط ایـن بـار تـو هـم بیـا...


زندگي...
تاريخ : جمعه 20 مرداد 1391برچسب:, | 2:13 | نويسنده : Mehrdad S

دنیا را بد ساخته اند:
کسی را که دوست داری،تو را دوست ندارد
کسی که تورا دوست دارد، تو دوستش نمی داری
اما کسی که تو دوستش میداری و او هم تو را دوست دارد
به آیین و رسم هرگز به هم نمیرسید
و این رنج است

زندگی یعنی این


 



يك نامه به كسي كه آمد منو عاشق كرد ورفت
تاريخ : پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, | 20:47 | نويسنده : Mehrdad S

ميخواهم از عشق بگويم...

ل

ليلا جان لابد جريان عزيز مصر را شنيده اي كه روايت شده حضرت يوسف رادر ميدان اصلي شهر مي فروختند، همه سرمايه داران متموّل براي خريداري او سرمايه هايشان را گسيل كرده بودند. در اين حين ديدند پيرزني يك مرغ را زير بغلش گرفته و به طرف ميدان اصلي شهر مي رود، پرسيدند كجا مي روي؟

 

جواب داد: براي خريداري  يوسف. گفتند: با چه سرمايه اي؟ پيرزن جواب داد: كل سرمايه من همين مرغ است كه روزي يك تخم ميگذارد و از اين طريق امرار معاش ميكنم. مي دانم كه يوسف را به من نخواهند داد، ولي مي خواهم اسم خود را در دفتر خريداران يوسف ثبت نمايم.

 

خنده دار است؛ من نيز خود را در رابطه با تو، در چنين موقعيتي مي ديدم. مي دانستم كه جواني و شاداب، و جوانترين پسران به خواستگاريت مي آيند و از طرفي شنيدم كه تو خواستگارانت را رد كرده و نمي دانم تو به من چنين وانمود كردي كه خواستگارانت را بخاطر من رد كردي و من چه سبك بال به گرد شمع وجودت مي چرخيدم و من باورم شده بود كه تو هم پيمانه من شده اي. حال خود را نمي فهميدم. فقط مي خواستم تو هرچه بخواهي مهيّا كنم.

در ادامه مطلب..................

 



ادامه مطلب
دل من
تاريخ : پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, | 14:56 | نويسنده : Mehrdad S

 

دل من تنها بود
دل من هرزه نبود
دل من عادت داشت
که بماند یک جا
به کجا؟
معلوم است
به در خانه ی تو
دل من عادت داشت
که بماند آن جا
پشت یک پرده تور
که تو هرروز آن را
به کناری بزنی
دل من ساکن دیوارو دری
که تو هرروز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هرروز به آن می نگری
دل من رادیدی؟
ساکن کفش تو بود

يادت هست؟



تاريخ : چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, | 16:24 | نويسنده : Mehrdad S


در دلــــــم ڪودڪیست ڪہ ...

بی تــو بودنشــ را نق میزنـد...

مــن هیچـ ...!

لااقــل بہــانہ ے او بـــاش...

 



تاريخ : چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, | 16:19 | نويسنده : Mehrdad S

پسرک با ناراحتی پرسید: آیا مرا فراموش میکنی؟؟؟؟
دخترک با بغض پاسخ داد: چگونه فراموشت کنم در حالی که اسم تو پسورد ایمیل من است.....
چشمان پسر پر از اشک شد. پسرک سریع به خانه برگشت، ایمیل دختر را دزدید و با دوست های او دوست شد..



يك نامه به كسي كه آمد منو عاشق كرد ورفت
تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, | 23:7 | نويسنده : Mehrdad S

 

نامه اول

 

 

 امروز ميخواهم اولين روز آشنايي مان را به تو يادآوري كنم. در روزنامه آگهي داده بودم؛ كار سنگينِ محل كارم باعث شده بود كه به دنبال يك دفتردار باشم، براي جوابگويي به سفارشات.

 

در كارگاه من چند نفر مشغول كار بودند، بايد يكي تمام برنامه ها را براي افراد مهيّا مي نمود. خودم معتقد بودم اگر نظم در كار نباشد، سفارشات نيز به طور مطلوب از كار در نمي آيد و كيفيت كار نزول كرده و توليد پايين مي آيد.

 

ساعت از هشت صبح گذشت، زنگ تلفن به صدا درآمد. متقاضياني با گرفتن نشاني در دفتر حاضر شدند و فرم مخصوص استخدامي را پر كردند. من شرايط خاصي را براي استخدام گذاشته بودم كه يكي از آنها نزديك بودن محل كار به منزل دفتردارم باشد و ديگر اينكه نياز مالي داشته و براي حقوقي كه ميخواهد بگيرد بكوشد و با جديّت كار كند.

  طولي نكشيد تو وترد دفتر كارم شدي و خيلي جدّي فرم استخدام را پر كرده و رفتي.نمي دانم چه شد كه تو برگزيده شدي، شايد به خاطر داشتن شرايط استخدام من و شايد



ادامه مطلب
هـــروقت کـم می آورم....
تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, | 19:32 | نويسنده : Mehrdad S

هـــروقت کـم می آورم....

مـی گـــویم : اصـــلا مهـم نیـــست...

امـا تو خـــوب مـیدانی

نبـودنــــت چقـــدر بـرایــم مهـم اسـت... !



در سکوت تنهایی
تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, | 19:28 | نويسنده : Mehrdad S

در سکوت تنهایی چقدر با هم حرف زدیم
چه زود خسته شدی
خسته شدی یا خسته ات کردن
برای تو فرقی نمیکند
ولی برای من چرا..............؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟