امشب اي ناز، چه دلتنگ نگاهت شده ام، باز اي مونس جان چشم براهت شده ام، برق چشمان تو امشب به سکوتم خنديد، چونکه ديوانه ي آن چهره اي ماهت شده ام
بي تو در خلوت دل چشم به راهت دارم، چه کنم دست خودم نيست که دوستت دارم
دلم باغي پر از ريحان و گل بود، به روي رود عشقت مثل پل بود، نگاهم کردي و ويران شد اين دل، مگر چشم تو از قوم مغول بود!
نظرات شما عزیزان: