نامه يازدهم
تو گفتي خداحافظ
ليلاي عزيز، تو رفتي و من قصه ي يكي بود يكي نبود غير از خدا هيچكس نبود، دختري بود به نام ليلا كه آمد اشكان را عاشق كرد و رفت را با خود زمزمه مي كنم.
آه! نامه ات برايم چه سخت و ناگوار بود، تو برايم نوشته بودي:
مي روم
با پاي خسته مي روم
مي روم
در پي دل زارم مي روم
دور مي كنم از تو
اين دل بي رحمم را
دانم
سوهاني ام به روح خسته ات
وطنابي پوسيده ام به آن عشق رسته ات
گره اي بر آن پيوند گسسته ات
خاري بر آن چشم خسته ات
سنگي بر آن قلب شكسته ات
كاهي بر آن غرور بر باد رفته ات
ردپايي از آن گام هاي مانده ات
موجي در آن دستان مهربانت
نظرات شما عزیزان: