امشب به رسم عاشقی یادی ز یاران میکنم
در غربتی تاریک و سرد از غم حکایت میکنم
امشب وجودم خسته است،از سردی دلهای سرد
آیا تو هم در یاد من هستی در این شبهای درد
(( غـــــــــــروب ))
غروب هم زیباست ، در واقع نوعی طلوع است ، غروب را دوست دارم
چون تنها همدم من تنها می باشد .
غروب را دوست دارم چون میتوانم با او بی دغدغه درددل کنم ، به که چه زیبا گوش میدهد .
غروب را دوست دارم چون تنها شاهد و محرم اشکهایم در فراق یارم میباشد و
با انوار طلایی خود فقط صورتم را نوازش میکند .
غروب را دوست دارم چون که همرنگ چشمان غمدار خودم میباشد .
غـــروب را دوست دارم ، چـــون غـــروب است .
راستی غـــروب خیـــلی زیبــاست ، غــــروب با غــــم تنهــایی من خــویشـاونــدی
نـزدیــک دارد.
غــروب و غـــربت هــر دو زاییده همند ، چرا کــه غـــروب در غـــربت زیباست ،
ای کــه در غربــت مـــرا عـــاشق طـــلوع کــردی نگذار طلوعت
در قلب من با غـــروب هم آغوش شود .
ای کـه در ایـن دیـار غـریب تنها مونـس و غمخـوار منی به حرفم گوش ده ،
حرفــی کـه از اعمـاق قلبـم برایـت مـی گـویم ،
حـرفی کـه از نقطـه اوج سـادگـی دلـم بـرایت فـرستـاده میـشود ،
حـرفـی کـه بـا تمــام وجــودم بـرایـت هــدیـه میـشود ،
حرفـی کـه جـزء ایـن چنـد کلمـه نیـست (( دوستـت دارم ))
بـرگـرد کـه بـه انتـظار تـوام.
دلتـ ، براے نوازش هایش تنگـ مے شود ؛
حتے براے نوازش نکردنش !
تو مے مانے و دلتنگے ها ،
تو مے مانے و قلبے کہ
لحظہ هاے دیدار تند تر مے تپد ...
سراسیمہ مے شوے ،
بے دستـ و پا مے شوے ،
دلتنگـ مے شوے ،
دلواپس مے شوے ،
دلبستہ مے شوے ...
و مے فهمے ، نمے شود "زن" بود و عاشق نبود ...
درد تنهایی کشیدن ...
بعضیا مثل کبریت میمونن....
خودشون ارزش چندانی ندارن،
ولی زندگیت رو به آتش میکشن...!
همچین آدمایی رو از زندگیتون دور کنید...
يک گره ... دو گره
برايت کلاه مي بافم
يک حرف ... دو حرف
برايم قصه مي بافي !
چه اشتراک جالبي
من سر تو را گرم مي کنم
هنوز هم توی همان کوچه ی بن بستـــ .. یادت هست؟؟؟ قرار بچگی هایمان؟؟
تا بیایی گلهای دیوار زن تنهای همسایه را پرپر میکردمـــــ و حالا...
خاطره پرپر میکنم ؛ و فکر میکنمــــ چه شباهتیست ...
میان لبخند معنی دار زن تنهای همسایه ... و .. خیانت چشمان تو در کوچه ی بعدیــــــ ...!!!
در زندگیم
به هیچکس ... خیانت نکردم
جز خودم !!!
وفای به او
خیانت به خودم بود ...
درد دارد وسط جاده ای باشی....
بی همسفر...
بی همراه...
بی کسی که پشتت باشد...
که دلگرمت کند...
که بگویدت برو...من هستم...
درد دارد..
گفت
قول بـــده ...
گفتم چه قـــولی؟
گفت :
که هر وقت یاد من افتادی بخــــندی ...
رفــــت ...
همه فکر کردن اونقدرا هم دوســش نداشتم
که فقط خندیــــدم...
که همــــش خندیدم...
به خاطر دوست داشتن خجالت نکش
اونی باید خجالت بکشه که
میدونه
دوسش داری
اما دوست داشتن بلد نیست...
من زنم...
وقتی خسته ام
وقتی کلافه ام
وقتی دلتنگم
بشقاب ها را نمی شکنم
... شیشه ها را نمی شکنم
غرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد
این بغض لعنتی است
منو به دست من بکش به نام من گناه کن
اگر من اشتباهتم همیشه اشتباه کن
نگو به من گناه تو به پای من حساب نیست
که از تو آرزوی من به جز همین عذاب نیست
هنوز می پرستمت هنوز ماه من تویی
هنوز مومنم ببین تنها گناه من تویی ...
نامه دوازدهم
اولين روز بدون تو
امروز اولين روز بدون تو بودن را تجربه مي كنم.
گريه كنم يا نكنم آخر ماجرا رسيد
گريه كنم يا نكنم قصه به انتها رسيد
آه! خدايا، چه روز زشت و بي روحي است، حيران، ويران و سرگردانم بغضي گلويم را مي فشارد با وجودي كه در هجرش ساعتي گريسته ام اما پر از اشكم. به روحي مشوش و سرگردان مي مانم، خدايا از تو مي خواهم كمكم كني تا دنيا را از دريچه مثبت و بهتري بنگرم و امروز را پايان زندگي تلقي نكنم.
خدايا عاشقان را با غم عشق آشنا كن
ز غم هاي دگر غير از غم عشقت رها كن
تو خود گفتي كه در قلب شكسته خانه داري
شكسته قلب من جانا به عهد خود وفا كن
ديشب شايد روي هم رفته ساعتي بيش نخوابيدم. من ديشب بعد از خداحافظي ميخ و حيران فقط چشم به در دوخته بودم، نيمه هاي شب بود كه پنجره را بستم، مي ترسيدم دزدي از همان جنس كه عشق مرا با خود برد از پنجره وارد شده و مرا خفه كند. چقدر برايم سنگين و سخت بود، هر چه تلاش كردم كه خود را به دست خواب بسپارم نمي شد، خواب نيز چشمانم را نمي ربود، به هر حال با خوردن مسكن خود را به خواب مصنوعي سپردم، پلك هايم سنگين شد و نمي دانم چه موقعي خوابم برده بود. يادمه قبل از خواب با خود فكر مي كردم فردايي نخواهم داشت ديگر از خواب بر نخواهم خواست.
...
نامه يازدهم
تو گفتي خداحافظ
ليلاي عزيز، تو رفتي و من قصه ي يكي بود يكي نبود غير از خدا هيچكس نبود، دختري بود به نام ليلا كه آمد اشكان را عاشق كرد و رفت را با خود زمزمه مي كنم.
آه! نامه ات برايم چه سخت و ناگوار بود، تو برايم نوشته بودي:
مي روم
با پاي خسته مي روم
مي روم
در پي دل زارم مي روم
دور مي كنم از تو
اين دل بي رحمم را
دانم
سوهاني ام به روح خسته ات
وطنابي پوسيده ام به آن عشق رسته ات
گره اي بر آن پيوند گسسته ات
خاري بر آن چشم خسته ات
سنگي بر آن قلب شكسته ات
كاهي بر آن غرور بر باد رفته ات
ردپايي از آن گام هاي مانده ات
موجي در آن دستان مهربانت
بعضــی اشــکهــــا هستند
بــــی دلیل
بـــی بهانـــه
یـــک دفعـــه
نصفـــــ شبــی
عــجیب ، آدم را آرام مـیکنند . .
ما میترسیم ، اونی که دوس داریمو از دست بدیم !
بــه خـاطــر هـمـیـن ایـنـقـدر کـارای احـمـقـانـه انـجــام مـیـدیـــم ،
که زودتر از دستش میدیم ... !!!
نامه دهم
پرواز يار
كمك كن تا فراموشت كنم يار
كمك كن دور از آغوشت كنم يار
كمك كن عشقي كه از تو گرفتم
بيارم گردن آويزت كنم يار
مي دانم پرواز در پيش داري فقط مرا فريب مي دهي كه اگر با تو تماس نگيرم كار دست خودت مي دهي. تو دست مرا خواندي، تو فهميدي كه خيلي دوستت دارم. مي دانم فقط با حيله هاي مختلف مرا و حجم عشق مرا مي سنجي و...، بگذار چيزي را به تو بگويم، من دوست ندارم بدهكار كسي باشم نه از لحاظ مادي و نه معنوي و خود هم ميداني كه تا امروز شرمنده ات نيستم و هيچ حركت ناشايستي از من سر نزده و بعد از اين هم سر نخواهد زد.
اگر با هم بوديم يا نبوديم با سربلندي بود نه سرافكندگي.
من آن گلبرگ مغرورم كه مي ميرم ز بي آبي
ولي با خفت و خواري پي شبنم نمي گردم
...
گفت:اینقدر سیگار نكش میمیری. . .
گفتم:اگه نكشم میمیرم. . .
گفت:اگه بكشی با درد میمیری. . .
گفتم:اگه نكشم از درد میمیرم. . .
گفت:هوای دودی جلوی درد رو نمیگیره. . .
گفتم:هوای صاف جلوی مرگو میگیره؟. . .
یه كم نگاهم كرد و گفت:بكش. . .
شاید قانون دنیا همین باشد!
تو صاحب آرزویی باشی...
که شیرینی تعبیرش از آن دیگریست...
در دسترس بودنت دیگر برایم ارزش ندارد...
اکنون نه مشترک هستی؛
نه مورد نظر...!!!
وقتی خیلی دیره که تازه میفهمی اونی که...
از همه ساکـــت تر بود
بیشتر از همه دوستـــــت داشت.
ولی تو حواست به شیرین زبونی یه عشق دروغی بوده!
درد دارد وقتی:
همه چیز را میدانی و فکر میکنند نمیدانی
و غصه میخوری که میدانی...
و میخندند که نمیـــــدانی!
دوست داشتن جسارت میخواهد
عشق ورزیدن لیاقت
گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم
------------------------------
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتنت
و...و من همچون غربت زده ای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت
باور تلخ نبودنت...
تاوان کدامین اشتباه بود؟
تو گفتی بمان و من ماندم...
اکنون که تو رفته ای...
من در کوچه های تنهایی به انتظار برگشت تو به بی کسی
خود خیره شده ام...
و نمیدانم اخر چه خواهد شد...
میروی و من نگاهت میکنم...
تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو...
یک عمر برای گریستن وقت دارم...
اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقیست...
و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم