چقدر در عاشقي با تو سادگي كردم
تاريخ : پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, | 10:2 | نويسنده : Mehrdad S

پرسید چرا دیــــر کرده است؟
نکند دل دیگری او را اسیـــر کرده است؟
خندیدم و گفتم: او فقط اسیر مـــن است، تنها دقایقی چند تــاخیر کرده است…
گفتم امروز هوا ســـرد بوده است…
شاید موعد قرار تغییـــر کرده است…
خندیــد به سادگیــم و گفت:
احساس پــاک تو را زنجیــر کرده است.

 

گفتم از عشـــق من چونین سخن مگو…!
گفــت:
خوابی سالهاســت دیــر کرده است.
در آییــنه به خود نگاه می کنم آه عشق تو عجب مرا پیــر کرده است . . .



اعتماد......
تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, | 13:14 | نويسنده : Mehrdad S

واقعا چه دنیایه پستی داریم 

به هیچکس نمیشه اعتماد کرد حتی به چشمات.....

 

 



انکه ...
تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, | 13:3 | نويسنده : Mehrdad S

انـــ که دستشـــ را آنــ قدرمحکمـــ گرفته ایـــــ

دیروزعاشقــــ منـــ بود

دستتـــ را خسته نکنــــ!

محکمـــ یا آرامــــ

فرداتــــــوهمــــ تنهاییـــــــ

هــــــــه !!!



ئه وین
تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, | 13:0 | نويسنده :

لەم گشتە سوور و نارنجييە كە پرِووكاوم

          بێز ئەكەيتەوە

كۆتاييەكی شاعێرانەيە بۆ ئەم بەختەوەرييە دروێینە!

 

ئەرِوانم

تا لە وەهمی شتەكاندا ون بم

- پەل كوتان لە پەراوێزی ترسێکدا كە بەجێت هێشت-

 

تەواوی حەزت وێستان لە ژنێكدايە

رِووت لە ‌خەونی پەنجێرەكاندا بشکێت

هێشتا برِوات بەم رِِواڵەتە رِماوە نەهێناوە

بەردەوام پەيكەكان هەڵئەدەيت و ئەڵێيت:

-  زەوين لە ئەسپەكانی منا شڕە...

- بەگۆڕی هەر چی ئەسپە!

 

سەربازێ بەديار تەنيایی‌يەوە

تەنيام بێڵیت يا نە

لە پەيكەكانتا خەت‌خەتيم بۆ هەميشە و لێرەدا

كە عەشق خيانەتە بۆ ژنانی خامۆشی و فەرامۆشی

من خەتەكانی روومەتم لە ئاوێنە دائەشارم

             تا ساف عاشق بيت



ادامه مطلب
کاش
تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, | 12:55 | نويسنده : Mehrdad S

كاش هميشه در كودكي مي مانديم
تا به جاي دلهايمان
سر زانوهايمان زخمي ميشد!    

 

 



بترسید
تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, | 12:47 | نويسنده : Mehrdad S

 

 

بتــــــــــرسید از آدم هایی کــــــــــــه عاشـــق نیـــستند..


 

ولی عاشــــق کردن را خوب بلـــــدند!!!!



میخوام تورا ترک کنم
تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, | 12:39 | نويسنده : Mehrdad S

مــرا بــه تختـــم ببـندیـد


و سیگــــاری بـــرایــم روشــن کنــید


و تنهــــایــم بگــذارید ...


هــرچقــدر هــم نــالیــدم و فــریــاد زدمـ بـه ســراغــم نیــایـید ...


مــن دارمــ او را تــــرک میکنــــمـ !!!

 



دوست دارم
تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, | 12:32 | نويسنده : Mehrdad S

گفته اند: روز محشر با کســے که دوستش دارے محشور خواهــے شد!

یعنــے مـــ ـآ با هم...!!!

چقدر براے تمـ ــآم شدن دنیا بــے تابم...



تاريخ : شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, | 13:24 | نويسنده : Mehrdad S

ليوان از دستم افتاد و شكست خودم گفتم:واي.

پدرم گفت: قسمت بوده

                                        مادرم گفت:حيف شد

خواهرم گفت :خيلي قشنگ بود

                                                برادرم گفت: كاشكي لنگشو داشتيم

ولي چرا وقتي قلب من شكست هيچ كس به فكرش هم نبود

 



داستان امتحان کردن داماد ها توسط مادر زن
تاريخ : شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, | 13:17 | نويسنده : Mehrdad S

زنی سه دختر داشت که هر سه ارذواج کرده بودند.

یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.

یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم میزدند
از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.

دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد.

فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠۶ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»

زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد.

داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠۶ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»

نوبت به داماد آخری رسید.

زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.

اما داماد از جایش تکان نخورد.

او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟
همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد.

فردا صبح یک ماشین بی ام ‌و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود که روی شیشه اش نوشته بود:«متشکرم! ازطرف پدر زنت»

نظر فراموش نشه دوستای گلم هاااااااا



موج
تاريخ : شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, | 13:4 | نويسنده : Mehrdad S

من آن موجم که آرامش ندارم
به آسانی سر سازش ندارم

همیشه در گریز و در گذارم
نمی مانم به یکجا بی قرارم

سفر یعنی من و گستاخی من
همیشه رفتن و هرگز نماندن

هزاران ساحل و نادیده دیدن
به پرسش های بی پاسخ رسیدن


من از تبار دریا از نسل چشمه سارم
رها تر از رهایی حصار بی حصارم

ساحل حصار من نیست
پایان کار من نیست


همدرد و یار من نیست
کسی که یار من نیست در انتظار من نیست

صدای زنده بودن در خروشم
به ساحل چون می یایم خموشم


به هنگامی که دنیا فکر ما نیست
برای مرگ هم در خانه جا نیست

اگر خاموش بشینم روا نیست
دل از دریا بریدن کار ما نیست


من از تبار دریا از نسل چشمه سارم
رها تر از رهایی حصار بی حصارم



منتظر لحظه ای هستم که...
تاريخ : شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, | 12:58 | نويسنده : Mehrdad S

 

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم

 در چشمانت خیره شوم...دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم

 منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم

 سر رو شونه هایت بگذارم....

از عشق تو.....از داشتن تو...اشک شوق ریزم

منتظر لحظه ی مقدس که تو را در آغوش بگیرم

 بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم

 وبا تمام وجود قلبم وعشقم را به تو هدیه کنم

اری من تورا دوست دارم

 وعاشقانه تو را می ستایم



غرور........
تاريخ : پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, | 20:29 | نويسنده : Mehrdad S
خیلی از رابطه ها به خاطر غرور بیجا
به همین سادگی تموم میشه !!!
 



آرامــش
تاريخ : پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, | 17:49 | نويسنده : Mehrdad S

آرامــش یعنــے • • •

هـــر وقـتــــ قـہـــر ڪــردے ؛

مــطـمـئــטּ بــاشـے جــز " تـــو " (!)

هـیــچ ڪـس جـاتـــُـ نــمے گیــره / .



لحظه های نبودنت
تاريخ : پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, | 17:43 | نويسنده : Mehrdad S


انگشتانت را ...

به من قرض بده

برای شمردن لحظه های نبودنت

کم آورده ام!...



تاريخ : پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, | 17:6 | نويسنده : Mehrdad S

این بـــــار


فقـط می گــویم:


ببیـن!


من


خستــه ام..


کمی آراممـ کــــن...


همـیـ ـ ـ ن...



می نـویســـم
تاريخ : پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, | 16:57 | نويسنده : Mehrdad S

می نـویســـم در نـامـــه ای كه

هیچـوقـــت نمـی فرستمش كه تـو نـخـوانــی یـا بـخـوانــی

فـقـط عـزیـزم ، تـا مـی تـوانــی خـــوب بـاش

چـرا كه نیستـــی و اینجـــا ،

همـه چیز خـوب اســـت



بت.....
تاريخ : پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, | 16:52 | نويسنده : Mehrdad S

مگر قلب من بت بود...
كه خدا تورا برای شكستنش فرستاد!!!!!!!!!!!!!



کاش
تاريخ : چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, | 11:27 | نويسنده : Mehrdad S

کاش می دانستیم زندگی کوتاهست

کاش از ثانیه های زندگی لذت می بردیم

کاش قلبی رو برا شکستن انتخاب نمی کردیم

کاش همه رو دوست داشتیم

کاش معنی صداقت را ما می فهمیدیم

کاش هیچ کودک فقیری دیگر خواب نان تازه وداغ را نمی دید

کاش دل هایمان دریایی می شد

کاش می فهمیدیم زندگی زیباست ولذت می بردیم تا نهایت

کاش میدانستیم که ما نمی دانیم فردا برایمان چه اتفاق می افتد

کاش بهانه ای برای ناراحت کردن دل های زخم خورده نبود



می نويسم...
تاريخ : شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, | 23:41 | نويسنده : Mehrdad S

می نويسم...
از تمام شب های تنهاييم
می نويسم....
از تمام شب هايی که انتظار کشيدم
انتظاریی که بيهوده بود
انتظار دست هايی که بی منت اشکهايم را پاک کند
می نويسم....
تا همه بدانند...شب هايی را که با هق هق گريه هايم گذشت
می نويسم...
تا بدانند کسی هيچ چيزي نپرسيد
سکوت بود و سکوت
سکوت بود و من و شب و تنهايی
می نويسم ...
برای خودم....برای تنهايی خودم

......................................................................

.......................................................................



بهونه.............
تاريخ : شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, | 23:22 | نويسنده : Mehrdad S
چــــون خـــودش با دیــــگری بـود ،
تــــلاش مـــیکرد تا مــــُچ منــو با دیــگری بـــگیـرد
او همیشه دنـبـال بـهـونـه بـود...
 


دنیای این روزای من
تاريخ : شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, | 15:13 | نويسنده : Mehrdad S

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده

اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده

دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده

تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده



آخر خط
تاريخ : شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, | 15:4 | نويسنده : Mehrdad S

آخر خط

سادگی...

سادگی

وبازم سادگی

بی اعتمادی

دروغ

خیانت

چقد سخته با احساست بازی شه

چقد سخته بدونی تو این مدت براش مثل عروسک بودی

چقد سخته یکی رو دوست داشته باشی ولی اون...

خنده های دروغی

دوست دارم های دروغی

آدمای دروغی

فک میکنم یه مرده متحرکم

به کی میشه اعتماد کرد

به کی...

تیکه های قلبی رو که شکوندی جمع کردنش سخته

کاش هیچ وقت بهم نمیگفتی دوسم داری

کاش هیچ وقت نمیدیدمت

کاش هیچ وقت متولد نمیشدم

کاش زود تر بمیرم وخلاص شم

شاید به حرفام بخندید ولی اینا حرفای دلمه

دلی که شکسته

غروری که له شده

داغونم بدجور داغون

به آخر خط رسیدم

آخر خط...



لعنت
تاريخ : جمعه 11 شهريور 1391برچسب:لعنت,تنهايي,بي تو بودن, | 11:4 | نويسنده : Mehrdad S

لعنت به اوني که راه به راه بهش اس ام اس هاي عاشقونه دادم

و اون اين اس ام اس ها رو به يکي ديگه ميفرستاد ..

لعنت به اوني که واسه رفتنش گريه کردم ، رفت واسه دوستاش تعريف کرد ؛ خنديدن..

لعنت به اوني که تموم حرفامو براش با بغض نوشتم و با خنده خوند ..

لعنت به اوني كه بهش زنگ مي زدم تا صداشو بشنوم

و اون قطع مي کرد تا صداي يکي ديگه روبشنوه..

لعنت به اوني که به خاطرش رواني شدم و کلي افسردگي گرفتم آخرش بهم گفت :

تو يک آدم افسرده و رواني هستي .به همين خاطر ديگه نميخوام باهات باشم



پشیمانی
تاريخ : جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, | 23:1 | نويسنده : Mehrdad S

مرا هيچ چيز عذاب نمي دهد

جز اينکه هميشه دانسته خطا کردم

ندانسته آلوده شدم


نشناخته وابسته شدم


و نخواسته رانده شدم ...



چه احساس بدیه
تاريخ : جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, | 22:52 | نويسنده : Mehrdad S

چه احساس بدیه وقتی بخوای عشق و محبت رو از کسی گدایی کنی

چه احساس بدیه که کسی رو که با تمام وجودت دوسش داری تو بغل یکی دیگه باشه

چه احساس بدیه غرورت رو به خاطر یکی بشکنی بعد  بفهمی که  دوست نداره

خیلی سخته که احساس تنهایی کنی ولی نخوای کسی بفهمه

چه احساس بدیه حس کنی مثل دارویی، فقط وقت نیاز ازت استفاده کنند

چه احساس بدیه که ناراحت باشی و کسی نفهمه که ناراحتی

چه احساس بدیه وقتی که خودت نباشی

چه احساس بدیه...



بي تو بودن
تاريخ : چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:, | 23:36 | نويسنده : Mehrdad S

امروز هم گذشت یه روز دیگه از روزهای بي تو بودن

هنوز از این روزهای وحشتناک باقی مونده …

تنهای تنها میون این همه آدم سخته.

 

دلم میگیره وقتی بهش فکر میکنم

وقتی نگاه می کنم وتا فرسنگها کسی را پشت و پناهم نمی بینم

خسته شدم از این همه لبخند زورکی از این همه بهونه الکی

ای کاش یه ذره فقط یه ذره شهامت داشتم اونوقت واسه پنهون کردن بغض تو گلوم

سرفه نمی کردم ونمی گفتم مثل اینکه سرما خوردم

اونوقت دیگه بهونه اشكام رفتن پشه تو چشمم نبود

خسته ام از جواب دادن های دروغکی از اینکه به دروغ بخندمو اعلام رضایت بکنم تا کسی نفهمه روزگارم عالیه برای سوختن برای نابودی

من به اینا کار ندارم دلم واسه تو تنگ شده .



بادبادک
تاريخ : چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:, | 23:15 | نويسنده : Mehrdad S

مهربانم
دیگر نگران تنهايي من نباش

این روزها
دل خوش به محبت غریبه ای هستم
و فانوسی که گهگاه تو برایم روشن می کنی

بیاندیش به بادبادک های بر باد رفته
و کوکانی که پشت چراغ های قرمز
به جای بادبادک معصومیتشان را به باد می دهند



نامه سيزدهم:عشق در من مي جوشيد...
تاريخ : چهار شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, | 23:58 | نويسنده : Asrin

نامه سيزدهم

عشق در من مي جوشيد...

تو رفتي و من ماندم، سوختم، ساختم. پس از رفتن تو هنوز هيچ تصميمي نگرفته بودم، هنوز با افكارم دست و پنجه نرم مي كردم، اول به خودكشي فكر كردم سپس به آدم كشي و آبروريزي و سوم كنار آمدن با مسائل حاد زندگي ام و به خدا پناه بردن و خودم را به دستش سپردن. ندايي در من جوشيد، راه سوم را انتخاب كردم، خداوند دست ياري به سويم دراز كرد و من قلم به دست گرفتم و براي عبرت ديگران و هوشياري عاشقان نگون بخت زندگي ام را ثبت كردم.

آري، زندگي ام را، عشق نافرجام را و شكست وجودم را.

ليلاي نازنينم، نمي دانم اين داستان را شنيده اي. در روزگاران قديم پادشاهي مي زيست كه شيوه دار زدن را براي متنبه كردن ديگران و عبرت آنها براي خاطيان برگزيده بود ولي در همان محل اجراي حكم، يك درب بسيار بزرگ  و ترسناك و وحشتناكي وجود داشت كه لرزه بر اندام هر بيننده اي مي انداخت و پادشاه قبل از اينكه دستور اجراي حكم را به جلاد بدهد يك فرصت به افراد اعدامي مي داد و آن هم اين كه آن ها را مختار مي گذاشت كه يا اعدام را انتخاب كنند يا اينكه وارد فضايي شوند كه راهش از اين درب بزرگ و هولناك و وحشتناك مي گذشت و معلوم نبود پشت آن درب چه خبر بود ولي هيچكس آن درب را انتخاب نمي كرد و همه حاضر بودند كه دم درب جانشان گرفته شود تا اينكه وارد مكاني شوند كه بسيار دهشتناك و نامعلوم بود و...

يك روز يكي از افراد كه راه اعدام را برگزيده بود از پادشاه پرسيد: پشت آن در هولناك چيست، پادشاه گفت: آزادي

ليلا جان، آن روز كه تو مرا تنها گذاشتي اصلا در تصورم نمي گنجيد و باورم نمي شد، و روز رفتن تو هميشه براي من روز مرگم بود اما تو رفتي و آن درب برايم باز شد و آن پوسته تخم شكست و دنياي جديد  زيبايي به رويم گشوده شد. و چقدر اين سرود فريدون فروغي با احوال تو گل نازنين من، ليلاي مظلوم من مصداق داشت.

زندگي را دوست داشت ولي آن را نشناخت.

مهربان بود

ولي مهر نورزيد.

طبيعت را دوست داشت

ولي از آن لذت نبرد.

در آبگير قلبش جنب و جوشي بود

ولي كسي بدان راه نيافت

در زندگي احساس تنهايي مي نمود

ولي هرگز دل به كسي نداد

وزنده بودن را براي زندگي كردن دوست داشت.

نه زندگي را براي زنده بودن.

...

 



تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, | 17:51 | نويسنده : Mehrdad S

به تو گفتم منو عاشق نکن دیونه می شم

منو از خونه آواره نکن بی خونه می شم

به تو گفتم ؟

نگفتم!!!!!!

خطر کردی نترسیدی منو دلداده کردی؟

تو کردی هر چه کردی با این ساکت افتاده کردی

دیگه از کوچه من راه برگشتن نداری

منم دوست و منم دشمن کسی جزء من نداری

به تو گفتم؟

نگفتم!!!!!!!!

نگفتم دل من بی اعتباره

اگه عاشق بشه پروا نداره

نميفهمه خطر اين مرغ بي دل

قفس ميشكنه ميره تا ستاره

به تو گفتم ؟

نگفتم!!!!!!!!

به تو گفتم اگه مستم كني مثل پرنده

ديگه از من نپرس مستي عاشق چون و چنده

چنان دلسوخته به اسمت ميزنم زير آواز

كه آوازه من راه فرارتو ببنده

به تو گفتم ؟

نگفتم!!!!!!!!



صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 12 صفحه بعد